مارلا روی میز آشپزخانه نشسته و با سیگاری با طعم میخک بازویش را می سوزاند و به خودش می گوید کاغذ توالت.
و بعد رو می کند به ته سیگار رژ لبی اش و می گوید: من چرک و کثافت فساد بیمارگونه ام را در آغوش می گیرم.
سیگار را روی بازوی نرم و سفیدش خاموش می کند: بسوز جادوگر, بسوز.
.
_از رمان باشگاه مشت زنی_
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |